*باورم نیست پدر رفتی وخاموش شدی
ترک ما کردی وبا خاک هم آغوش شدی*
*خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود
ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی*
سجادم تسلیت میگم هی خدا زبونم قفله فقط برات ارزوی ارامشو صبر میکنم
چــــه لــحـظــه ی قـشـنـگـیــــه
کــه بـــعــد از کــلــی صــبــــــر
" عِــشــقـــــِتــــــ " بــشـــه "
" هَــمــسَــرِتـــــــــ "
↷گاهی دلم برای خودم تنگ می شود↷
☞✘برای آن زمانی که پاکتر و معصوم تر بودم☞✘
√ برای همان دخترکی که بزرگترین اشتباهش شاید خوردن√
!✘ خوراکی هایی بود که مادر گفته بود خوردنشان خوب نیست!✘
☞✘و بیمارش میکند☞✘
↯↯دلم برای دختر بچه درونم تنگ می شود↯↯
!✘ چشمانم را میبندم و به گذشته ها سفر میکنم!✘
☞✘به آن زمانی که آخر همه بازی ها لبخندی بود و بدرودی تا فردا☞✘
↷با دلی شاد و لبی خندان به خانه میرفتم↶
ღ ●• و برای بازی های فردا لحظه شماری میکردمღ ●•
با صدایی بلند که نمی دانم چیست چشمانم را می گشایم◠‿◠
↯↯همه اش رویا بود↯↯
ღ ●• خبری از آن دختر بچه شاد و خندان نیستღ ●•
✘✘از بازی های امروزه خسته ام برای تمام شدنشان دعا میکنم✘✘
اما بازی ها را پایانی نیست(>‿♥)
ღ ●• و دیگر خنده ای بر لب نیست و امیدی برای فردا...ღ ●•