میدونی؟
اره یه شبایی
بی اختیار
بدون اینکه بخوای
با چند تا کامنت قدیمی
عکس ازش
یه خاطره
نمیدونم
هرچی!
یادش خراب میشه رو سرت
بیخیال بی معرفتیاش میشی
میخوای بری بش
پی ام بدی
بگی اخه لامصب
دلم واست تنگه خو
یادت نیس؟
ولی من یادمه
یادمه کلی باهم حرف میزدیم
یادمه هروقت حرفامون قط میشد
چند دقیقه بعدش تو دلم میگفتم
الان پی ام میده
همون موقع پی ام میدادی
دیووونه ی من
کجایی
یادته شبا ؟
حتی اگه قهر کرده بودیم
ولی بازم بدون شب بخیرم
نمیخوابیدی؟
پی ام میدادی شب بخیر بگو میخوام بخوابم
یادته اگه چیزیم میشد به روت نمیاوردم
ولی هر چقدرم سعی میکردم
بازم میفهمیدی
انقد باهام حرف میزدی اروم شم یادته؟
یادته کامنت ثابت زیر پستام بودی؟
یادته رفیقم بودی؟
رفیقت بودم؟..
نه یادت نیس
فقط میدونی چیه ؟
رفیقت ...حالش... خوب... نیست...ه م ی ن !
♥مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے واسہ من پُست قَشَنگ میزاشت؟!............♥
♥مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے تا اِسمِ من میومد لبخَند میزَد؟!...................♥
♥مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے شَبا بہ من فِڪر میکَرد تا خوابِش بِبَره؟!.....♥
♥مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے مُہم تَرین قِسمَتِہ زِندِگیش من بودم؟!.......♥
♥مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے تَحَمُل اشکامو نَداشت؟!.........................♥
♥مَثلا چـــــــــــــــے میشُد یِڪے همیشہ سعے میکَرد مَن شاد باشَم............♥
♥مثلا چـــــــــــــــے میشد یڪے منو باور داشت ؟!.......................
شڪستـــ عشقـــــ ے نخوردم .......•••
امااحساسمو از دستـــــ دادم.......•••
ڪســـــے تنهام نذاشتہ......•••
امادلم تنهاستـــــ......•••
قلبم نشڪستہ.....•••
اما احساس میڪنم......•••
یہ زخم عمیق روے تنم جا خوش ڪرده.......•••
از ایڹ زندگـــــ ے خستہ نشدم.....•••
اما.فقط گاهـــــ ے وقتا احساس میڪنم......•••
باید بگم دیگہ ڪم آوردم؛ انصرافـــــ میدم.......•••
دلتنگـــــ نشدم .......•••
اما یہ وقتایی دلم بدجور......•••
هواےبودنݧ ڪســـــے رو میڪنہ.......•••
ڪہ خودمم نمیدونم ڪیہ......•••
افسرده نیستم......•••
اما خب گاهـــــے وقتا پیش میاد.....•••
حوصلہ هیچ ڪســـــے رو ندارم حتـــــےخودم •••
حالم بد نیستــــــــــ........•••
اما گاهــــــــے وقتا خوبـــــ میفهمم........•••
چقدر میتونہ یہ اتفاق ساده از پا درم بیاره •••
هنوز دیوونہ نشدم نــــــــــہ..؟!!•••
اما گاهـــــے انقد مزخرفـــــ میشم.......•••
ڪہ واسہ هیچ ڪس قابل درڪ نیستم........•••
حتی عزیزترین ڪسم رو از خودم میرونم.....•••
اما تو اوڹ لحظہ آرزوم اینہ..... •••
اوڹ بگہ....•••
میدونم دستہ خودتـــــ نیستـــــ....... •••
درڪت میڪنم .....•••
امشب حس عجیبی دارم...
حس پوچی.حس بی کسی...
این روزها نمیدانم کجای زندگیم هستم...
نمیدانم چند سالم هست...
نمیدانم چند سال از عمرم را زندگی کرده ام...
از آمدن سال نو حس خوبی ندارم...
نمیدانم این روزها مردم اطرافم!
چرا اینقدر در تکاپو هستن...
مگر با آمدن سال نو چه چیز زندگیمان نو میشود...
نمیدانم این روزها چرا دلم بحال خودم میسوزد...
آمده ام بنویسم...
ازدلم و حسرت و سر گشتگی ام...
چون... نه گوشی برای شنیدن دارم!!!
نه شانه ای برای آرام گرفتن...
فقط اینجا را دارم با یک قلم...
وکاغذ سفید که شاید تاب بیاورد بشنود...
آنچه را که شنیدنی و دیدنی نیست...
چند وقتی بود که حال امشبم را !!
نه دیده بودم ،نه شنیده بودم، نه لمس کرده بودم...
نمیدانم! چه جان دادنی است ،این جان ندادن...
تا لمس نکنید و طعمش را نچشید نمیفهمید...
میان خواب و بیداری پرسه میزنم...
میان وهم و واقعیت ...
میان سکوت و فریاد...
میان اشک و بغض ...
میان این دنیا و آن دنیا که زمانش ایستاده...
قلبم تیر میکشد،
نفسم تنگ میشود.
گویی میان وهم و واقعیت غوطه میخورم...
میان زمین و آسمان
بهت زده
حیران
ساکت
مات
بی هیچ حرکتی مینگرم...
تمام خواهد شد .مگر نه؟
این نفسهایی که هر دم و هر بازدمش...
همچون سوزی بر جانم فرو میرود...
پلک که میزنم...
هر بار که چشمم بسته میشود ،...
هراس دارم از دوباره گشودنش!!!
با هر باز و بسته شدن چشمانم تو را میبیند...
کنار آن پنجره
در چهار چوب در
کنار پله ها
در آشپزخانه
در راهرو
چشمانت را میبینم ،خیره شده به من...
مرا میجوید! در لابه لای حفاظ پله ها...
با آن پیراهن سبز چمنی ات!
نمیدانم چرا آنرا پوشیده ای!!!
بی دلیل میترسم ...
چشمانم را میبندم
از این پهلو به آن پهلو....
و سر به سوی دیوار میگردانم....
تا شاید نبینم آن چشمان زیبایت را...!
همه جا هست!!
باید بلند شوم...
پاهایم سست شده...
راه میروم تا... پشت پنجره...
پیشانی ام را به خنکای شیشه میسپارم....
سرم از سرمایش درد میگیرد...
جرات سر برگرداندن ندارم....
گرمایت را حس میکنم...
میترسم برگردم و پشت سرم باشی!!!!
شب هنوز به نیمه هم نرسیده...
این شب نفرین شده کی صبح خواهد شد...
صبح شود و دیگر هیچوقت شب نشود...
هیچ وقت...